کد مطلب:2495 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:474

درس دهم
در میان احكام قضایا ، آن كه از همه مهمتر است و در همه جا به كار

می آید اصل تناقض است . ما قبلا گفتیم كه اگر دو قضیه از لحاظ موضوع و

محمول وحدت داشته باشند اما از لحاظ كم و كیف یعنی از لحاظ كلیت و

جزئیت ، و ایجاب و سلب با یكدیگر اختلاف داشته باشند ، رابطه این دو

قضیه رابطه تناقض است و این دو قضیه را متناقضین می نامند .

و هم گفتیم كه حكم متناقضین اینست كه از صدق هر یك كذب دیگری لازم

می آید و از كذب هر یك صدق دیگری لازم می آید . به عبارت دیگر : هم

اجتماع نقیضین و هم ارتفاع نقیضین محال است .

بنابر بیان فوق ، موجبه كلیه و سالبه جزئیه نقیض یكدیگرند و سالبه

كلیه و موجبه جزئیه نیز نقیض یكدیگرند .

در تناقض علاوه بر وحدت موضوع و محمول ، چند وحدت دیگر هم شرط است :

وحدت در زمان ، وحدت در مكان ، وحدت در شرط ،وحدت در اضافه ، وحدت در جزء و كل ، وحدت در قوه و فعل ، كه مجموعا

هشت وحدت می شود و در این دو بیت بیان شده اند :

در تناقض هشت وحدت شرط دان

وحدت موضوع و محمول و مكان

وحدت شرط و اضافه ، جزء و كل

قوه و فعل است ، در آخر زمان

پس اگر بگوییم : " انسان ، خندان است " ، " اسب خندان نیست "

تناقض نیست ، زیرا موضوعها وحدت ندارند ، و اگر بگوییم : " انسان

خندان است " ، " انسان چهار پا نیست " تناقض نیست ، زیرا محمولها

وحدت ندارند ، اگر بگوییم : " اگر كسوف رخ دهد نماز آیات واجب است

و اگر رخ ندهد نماز آیات واجب نیست " تناقض نیست زیرا شرطها

مختلف اند . اگر بگوییم : " انسان در روز نمی ترسد " ، " انسان در شب

می ترسد " تناقض نیست ، زیرا زمانها مختلف اند . اگر بگوییم : " وزن

یك لیتر آب در روی زمین یك كیلوگرم است و در فضای بالا مثلا نیم

كیلوگرم است " تناقض نیست ، زیرا مكانها مختلف اند . " علم انسان

متغیر است " ، " علم خدا متغیر نیست " تناقض نیست ، زیرا اضافه ها

، یعنی مضاف الیه های دو موضوع مختلفند . اگر بگوییم : " كل مساحت تهران

1600 كیلومتر مربع است " و " بخشی از مساحت تهران ( مثلا شرق تهران )

1600 كیلومتر مربع نیست " تناقض نیست ، زیرا از لحاظ جزء و كل

مختلف اند . اگر بگوییم : " هر نوزاد انسان بالقوه مجتهد است " ، و "

بعضی از نوزادهای انسان بالفعل مجتهد نیستند " تناقض نیست ، زیرا از

لحاظ قوه و فعلیت اختلاف

است .

عین این شرائط در متضادتین و داخلتین تحت التضاد و متداخلتین نیز هست

. یعنی دو قضیه آنگاه متضادند و یا داخل تحت التضادند و یا متداخل اند كه

وحدتهای مزبور را داشته باشند .



اصل تناقض





از نظر قدما ، اصل تناقض " ام القضایا " است یعنی نه تنها مسائل

منطقی ، بلكه قضایای تمام علوم ، و تمام قضایایی كه انسان آنها را

استعمال می كند ولو در عرفیات مبتنی بر این اصل است . این اصل زیربنای

همه اندیشه های انسان است ، اگر خراب شود ، همه اندیشه ها ویران می گردد .

و اگر اصل " و امتناع اجتماع نقیضین و امتناع ارتفاع نقیضین " صحیح

نباشد ، منطق ارسطویی به كلی بی اعتبار است .

اكنون ببینیم نظر قدما چیست ؟ آیا می شود در این اصل تردید كرد یا نه ؟

مقدمه باید بگوییم كه آنچه منطق اصطلاحا آن را نقیض می خواند كه می گوید :

نقیض موجبه كلیه ، سالبه جزئیه است و نقیض سالبه كلیه ، موجبه جزئیه

است ، به این معنی است كه اینها " قائم مقام " نقیض می باشند و در

حكم نقیض می باشند . نقیض واقعی هر چیز ، رفع آن چیز است ، یعنی دو

چیزی كه مفاد یكی عینا رفع دیگری باشد نقیض یكدیگرند . علیهذا نقیض "

كل انسان حیوان " كه موجبه كلیه است ، " لیس كل انسان حیوانا " است

، و اگر می گوییم : " بعض الانسان لیس بحیوان " نقیض او است ، مقصود

این است كه در حكم نقیض است .

و همچنین نقیض " لا شی ء من الانسان بحجر " كه سالبه كلیه است " لیس

لا شی ء من الانسان بحجر " است ، و اگر می گوییم : " بعض الانسان حجر "

نقیض آن است ، به معنی این است كه در حكم نقیض است .

حالا كه نقیض واقعی هر قضیه را به دست آوردیم ، می گوییم كه اندك توجه

روشن می كند كه محال است در آن واحد یك قضیه و نقیض آن هر دو صادق و یا

هر دو كاذب باشند ، و این یك امر بدیهی است . آیا كسی كه مثلا مدعی

است : اصل تناقض محال نیست ، قبول می كند كه خود این قضیه با نقیضش هر

دو صادق و یا هر دو كاذب باشند ؟ یعنی هم اصل تناقض محال باشد و هم

محال نباشد ، و یا نه اصل تناقض محال باشد و نه محال نباشد . بهتر است

ما بیان قدما را درباره ام القضایای بودن اصل امتناع اجتماع و ارتفاع

نقیضین نقل كنیم تا مطلب بهتر روشن شود .

ما وقتی كه درباره یك قضیه می اندیشیم ، مثلا هنگامی كه درباره تناهی

ابعاد عالم می اندیشیم ، یكی از سه حالت در ما پدید می آید :

1 - شك می كنیم كه آیا عالم متناهی است یا نه ؟ یعنی دو قضیه در جلو

ذهن ما خودنمایی می كند :

الف - عالم متناهی است .

ب - عالم متناهی نیست .

این دو قضیه مانند دو كفه ترازو ، متعادل در برابر هم در ذهن ما قرار

می گیرند . نه قضیه اول می چربد و نه قضیه دوم ، یعنی دو احتمال متساوی در

مورد این دو قضیه داریم و نام این حالت ما

شك است .

2 - گمان پیدا می كنیم به یكی از دو طرف ، یعنی احتمال یك طرف می چربد

. مثلا احتمال اینكه عالم متناهی باشد می چربد ، و یا برعكس . در این

صورت آن حالت رجحان ذهن خود را ظن یا گمان می نامیم .

3 - این كه از دو طرف ، یك طرف به كلی منتفی شود و به هیچ وجه

احتمال داده نشود و ذهن تنها به یك طرف ، تمایل قاطع داشته باشد . نام

این حالت را یقین می گذاریم .

ما در ابتدا كه درباره مسائل نظری در مقابل مسائل بدیهی می اندیشیم شك

می كنیم ، ولی وقتی كه دلیل محكمی پیدا كردیم یقین پیدا می كنیم ، لااقل

برای ما گمان پیدا می شود .

مثلا در ابتدا اگر از یك دانش آموز بپرسید آیا آهن ، این فلز محكم ،

اگر حرارت ببیند انبساط پیدا می كند یا نه ؟ جوابی ندارد كه بدهد ،

می گوید نمی دانم . مطلب برایش مشكوك است ، اما بعد كه دلائل تجربی

برایش گفته شد یقین پیدا می كند كه آهن در اثر حرارت انبساط پیدا می كند

. همچنین است حالت یك دانش آموز در مسائل ریاضی . پس یقین به یك

قضیه ، مستلزم نفی احتمال طرف مخالف است .

هرگز یقین به یك قضیه با احتمال مخالف سازگار نیست ، همچنانكه ظن و

گمان به یك قضیه مستلزم نفی احتمال مساوی طرف مخالف است و با احتمال

مساوی ناسازگار است ، ولی البته با احتمال غیر مساوی ناسازگار نیست .

اكنون می گوییم قطعی شدن و علمی شدن و حتی راجح

شدن و مظنون شدن یك مطلب ، موقوف به این است كه ذهن ما قبلا اصل

امتناع تناقض را پذیرفته باشد . اگر این اصل را نپذیرفته باشد ، هیچگاه

ذهن ما از حالت شك خارج نمی شود . یعنی در آن وقت هیچ مانعی نخواهد بود

كه آهن در اثر حرارت انبساط یابد و در همان حال آهن در اثر حرارت

انبساط نیابد ، زیرا جمع میان این دو علی الفرض محال نیست ، پس دو

طرف قضیه برای ذهن ما علی السویه است ، پس یقین به هیچ وجه برای ذهن

ما حاصل نمی شود زیرا یقین آنوقت پیدا می شود كه ذهن به یك طرف تمایل

قاطع داشته باشد و طرف دیگر را به كلی نفی كند .

حقیقت این است كه اصل " امتناع جمع نقیضین و رفع نقیضین " چیزی

نیست كه قابل مناقشه باشد . انسان وقتی كه در سخن منكرین تأمل می كند ،

می بیند آنان چیز دیگری را به این نام خوانده اند و آن را انكار كرده اند .



عكس





یكی دیگر از احكام قضایا عكس است . هر قضیه ای از قضایا اگر صادق باشد

، دو عكس هم از آن صادق است : یكی عكس مستوی و دیگر عكس نقیض .

عكس مستوی این است كه موضوع را به جای محمول ، و محمول را به جای

موضوع قرار دهیم . مثلا آنجا كه می گوییم : " انسان حیوان است " عكس

كرده و بگوییم : " حیوان انسان است " . ولی عكس نقیض طور دیگر است

و آن به دو نحو است : یكی این كه هم موضوع و هم محمول را تبدیل به

نقیضشان كنیم و آنگاه جایشان

را عوض نماییم . مثلا در قضیه " انسان حیوان است " بگوییم " لا حیوان

لا انسان است " .

نوع دیگر این است كه نقیض محمول به جای موضوع ، و خود موضوع به جای

محمول قرار گیرد اما به شرط اختلاف در كیف ، یعنی به شرط اختلاف در

ایجاب و سلب . علیهذا عكس نقیض قضیه " انسان حیوان است " این است

كه : " لا حیوان انسان نیست " .

مثالهایی كه ما برای عكس مستوی و عكس نقیض ذكر كردیم هیچكدام از

قضایای محصوره نبود ، زیرا قضیه محصوره چنانكه گفتیم باید مقرون باشد به

بیان كمیت افراد ، پس باید كلماتی از قبیل " هر " یا " همه " یا "

بعض " یا " پاره ای " كه قبلا گفتیم " سور " نامیده می شوند بر سر

موضوع قضیه آمده باشد ، مانند : " هر انسانی حیوان است " یا " بعضی

از حیوانها انسان هستند " . و از طرف دیگر قضایای معتبر در علوم همان

قضایای محصوره است . پس لازم است اكنون با توجه به قضایای محصوره شرایط

عكس مستوی و عكس نقیض را بیان كنیم :

عكس مستوی موجبه كلیه ، موجبه جزئیه است ، و همچنین عكس مستوی موجبه

جزئیه ، موجبه جزئیه است .

مثلا عكس مستوی " هر گردویی گرد است " این است كه " بعضی از گردها

گردو هستند " و عكس مستوی " بعضی از گردها گردویند " اینست كه "

بعضی از گردوها گردند " .

عكس مستوی سالبه كلیه ، سالبه كلیه است ، مثلا عكس مستوی " هیچ

عاقلی پرحرف نیست " این است كه " هیچ پرحرفی

عاقل نیست " اما سالبه جزئیه عكس ندارد .

ولی عكس نقیض بنابر تعریف اول ، از لحاظ ایجاب و سلب مانند عكس

مستوی است ، اما از جهت كلیت و جزئیت به خلاف عكس مستوی است ( 1 )

. یعنی موجبات اینجا در حكم سوالب آنجا است و سوالب اینجا در حكم

موجبات آنجاست . در آنجا عكس موجبه كلیه و موجبه جزئیه ، موجبه جزئیه